کد مطلب:29170 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:110

دارِمیّه حَجونی












3892. العقد الفرید - به نقل از ابوسهل تمیمی -:معاویه، حج به جا آورد و در آن جا درباره زنی پرسید كه در حَجُونْ سكونت داشت وی را دارمیه حجونی می گفتند....

كسی را پیِ او فرستاد و او را آوردند.... گفت:آیا می دانی برای چه به دنبال تو فرستادم؟

گفت:جز خدا، كسی علم غیب نمی داند.

معاویه گفت:به دنبالت فرستادم تا از تو بپرسم:چرا علی را دوست می داشتی و مرا بد می داشتی و از او پیروی می كردی و با من، دشمنی می ورزیدی؟

گفت:مرا معاف دار، ای امیر المؤمنین!

معاویه گفت:معاف نمی دارم.

زن گفت:حال كه نمی پذیری، بدان كه علی را به خاطر دادگری اش در بین توده مردم، و قسمت كردن به تساوی، دوست می داشتم. تو را از آن جهتْ دشمن می داشتم كه با آن كس كه از تو برخلافتْ سزاوارتر است، جنگیدی و چیزی را خواستی كه حقّ تو نبود. علی را از آن رو پیروی كردم كه پیامبر خدا بر دوستی او پیمان گرفت و [ نیز] به خاطر مهرورزی اش با مستمندان و بزرگداشتِ دینداران؛ و تو را به خاطر خونریزی هایت، ستمكاری ات در داوری و زمامداری ات بر طبق هوای نفس، دشمن می دارم....

معاویه گفت:ای زن! آیا علی را دیده ای؟

پاسخ داد:آری.

پرسید:او را چه طور دیدی؟

پاسخ داد:سوگند به خدا، وی را دیدم كه پادشاهی ای كه تو را فریفته، او را نفریفته بود، و نعمتی كه تو را به خودْ مشغول كرده، او را مشغول نداشته بود.

پرسید:آیا سخنش را شنیده ای؟

پاسخ داد:آری. سوگند به خدا، سخن او دل را از كوری جلا می داد، چون جلا یافتن طشت با روغن.

معاویه گفت:راست گفتی. آیا حاجتی داری؟

زن پرسید:اگر بخواهم، انجام می دهی؟

گفت:آری.

زن گفت:هزار ناقه سرخْ مو بده كه در بین آنها نر و نیز چرنده شان [ هم] باشد.

پرسید:با آنها چه كار می كنی؟

گفت:از شیر آنها، كوچكان را غذا می دهم، كهنْ سالان را زنده نگه می دارم، خوبی ها را به وسیله آنها به دست می آورم، و در بین عشایر، به اصلاح می پردازم.

معاویه گفت:اگر این در خواستت را بدهم، آیا در نزد تو جایگاه علی بن ابی طالب را می گیرم؟

گفت:آبی چون آب صدّاء نیست و چرا گاهی چون سعدان، و جوانی چون مالك.[1] سبحان اللَّه! آیا چون او شوی؟!

معاویه شروع كرد به خواندن این شعر:

اگر به بردباری بر شما روی نكنم

پس، از چه كسی پس از من، امید بردباری می رود؟

آن را گوارا بگیر و یادكن از كار بزرگواری

كه به صلح، جزای جنگ دشمنش را داد.

آن گاه گفت:امّا سوگند به خدا، اگر علی زنده بود، از این شترها چیزی به تو نمی داد.

زن گفت:نه به خدا سوگند، و نه به مقدار سرِ سوزنی از مال مسلمانان![2].









    1. صدّاء، چشمه بسیار شیرین و سعدان، علف پُر شیر و مالك، همان مالك بن نویره است كه این سه جمله، مَثَل است برای هماورد نداشتن چیزِ مورد نظر (مجمع الأمثال:3842/267/3 و: 2762 /450/2).
    2. العقد الفرید:342/1، بلاغات النساء:105.